محیصای مثل ماهممحیصای مثل ماهم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

همه زندگی من و باباش

اولین خود نمایی شما

  عزیز دل مامان امروز یعنی ٢٠/١٢/٩١ برای اولین بار رفتیم دکتر ،عزیزم ساعت حدود چهار بود که تو یه هوای خیلی خیلی خوشگل بارونی ،با بابا علیرضا رفتیم مطب دکتر علم، کلی استرس داشتیم،خلاصه دکتر بعد از سونو به من و بابا علیرضا تبریک گفت ،قربونت برم که یه توده کوچولو بودی که قلب نازت هنوز تشکیل نشده بود عزیزم،قیافه بابا علیرضا جون موقع سونو کردن دکتر دیدنی بود گلم ،از خوشحالی قرمز شده بود ،دکتر بهمون گفت که شما پنج هفته و پنج روزته و به امید خدا آبان ماه میای توی بغلمون عزیزم   ب عد از دکتر اومدیم خونه و یه همه خبر دادیم که شما داری میای تا زندگی مارو زیباتر کنی ،شب هم با هم رفتیم خونه مامان جون زهره (که مامان بابا&nb...
21 اسفند 1391

مثل یه رویا

به نام یکتای بی همتا       عزیزم میخوام برات از روزی بنویسم ک فهمیدیم شما اومدی تو دل مامانی تا خوشبختی من و بابا علیرضا رو کامل کنی   دهم اسفند که یه پنجشنبه به یاد موندنی بود من و بابا علیرضا رفتیم شام بیرون و موقع برگشتن به اصرار راحله جون(که زن دایی شما میشه و بعدها باهاش آشنا میشی )و مامان جون شهناز یه بیبی چک گرفتیم و اومدیم خونه،با کلی استرس رفتم و امتحانش کردم و منتظر موندم تا نتیجش معلوم بشه  وای که چه انتظاری بود عزیزم ،پر از هیجان و استرس بعععععله، عزیزم این بار مثبت بود مثبت ،وای که زبونم بند اومده بود ،پریدم بیرون ،فقط جیغ میزدم و خدارو شکر میکردم ،بابا علیرضا هم ...
10 اسفند 1391