محیصای مثل ماهممحیصای مثل ماهم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

همه زندگی من و باباش

دخترم ثمره عشقم

1392/2/29 23:31
نویسنده : مامان فسقلی
504 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم ،تمام وجودم ،پاره تنم ،با اومدنت به آرزوهام ،رنگ حقیقت بخشیدی

امروز صبح با کلی انگیزه و شوق از خواب بیدار شدیم عسلم ،با هم یه صبحونه مفصل خوردیم و بعدشم یه دوش حسابی گرفتیم تا آماده باشیم برای دیدن شما،با کلی استرس صبر کردم تا بابایی ا ومد و بابا علیرضا ناهار خوردیم و رفتیم مرکز سونوگرافی ،ساعت ٥/٢ وقت داشتیم ،ولی تا ٣ منتظر موندیم (حالا وقتی امدی ،شما هم با سیستم انتظار اجباری آشنا میشی)خلاصه که نوبت ما شد و با بابایی رفتیم توی اتاق دکتر(فقط باید میدیدی که من و بابایی چقدر مشتاق و منتظر بودیم )اول آقای دکتر از وضعیت سلامتت بهمون اطمینان داد و بعدش خیلی سریع گفت که شما دخمل طلایی ،البته به ما نگفت ،داشت به منشیش میگفت ،ولی من انقدر گوشامو تیز کرده بودم که سریع شنیدم ،فقط و فقط و فقط ،خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم ،کاش میتونستم جیغ بزنم ،تا دکتر گفت که شما دخملی ،مامان شروع کرد به گریه کردن ،چنان گریه کردم که آقای دکتر تعجب کرده بود،زبانکده محصلپرسید منتظر چیز دیگه ای بودین ؟؟فکر میکرد که از ناراحتیمه،نمیدونست که مامانت همیشه آرزوی یه دخمل داشته ،انقدر برام دور از ذهن بود که به چشم یه آرزوی محال بهش نگاه میکردم ،الهی قربون اون حجب و حیای دخمل برم ،تا مامان شروع کرد به گریه ،دخملم خودشو جمع کرد و رفت اون عقبای دل مامانش ، عزیز دلم ،امروز شما ١٥ هفته و ١ روزت بود  و ١٤٥ گرم وزن داشتی عزیزم ،بعدشم با کلی شادی برگشتیم خونمون و تلفنا شروع شد ،عسلم ،همه از وجود شما ذوق زده شده بودن و باورشون نمیشد که شما انقدر مامانو دوست داشتی و مامانو به آرزوش رسوندی

خدای عزیز ،نمیتونم و نمیشه شکر این لطفتو بجا بیارم،خدایا شکرت که مارو لایق داشتن این فرشته پاکت دونستی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)