شوق دیدارت,بی قرارترم میکند

سلام گل دخملم ،سلام قلمبه مامان،خوبی عزیزم؟؟

الهی قربونت برم که میدونم خونت برات حسابی تنگ شده و دیگه مثل قبلا زیاد تو دل مامان شیطونی نمیکنی،وروجک من ،این روزا هم با مامان مدارا کن ،شما که خیلی خیلی تو این نه ماه با مامان مدارا کردی و مامان اذیت نکردی ،الهی قربونت برم که هوای مامان و بابا علیرضا تو داشتی ،بازم خانمی کن و باهامون همراهی کن ،تا ایشالا به زودی بیای توی بغلمون و ما هم از شرمندگی دخمل مهربونم در بیایم

میدونی که امروز وارد هفته ٣٧ شدی و دیگه تا به دنیا اومدنت فقط ١٧ روز دیگه مونده ،مامان این روزا خیلی خیلی داره اذیت میسه ،حسابی دست و پاهای مامان ورم کرده ،اصلا شکلشون عوض شده ،انقدر که مامان نمیتونه کفش بپوشه ،دستام هم که بی حس شده و کار کردن باهاشون حسابی سخت شده ،البته خانم دکتر میگن که طبیعیه ،ولی مامان کلی آزمایش داد و خدارو شکر تشخیص دادن که دفع پروتیین ندارم و همه چیز نرماله ،خلاصه  که حسابی در عذابم ،ولی فدای یه تار موت عزیزم ،فقط شما به ما قول بده که حسابی مواظب خودت باشی و کم کم بار سفر زمینی شدنتو ببندی و با سلامتی و یه عالمه اتفاقای خوب بیای و زندگی من و بابا علیرضارو گرمتر کنی

راستی قلب مامان ،اینم بگم که قرار شده شما ١٤ آبان قدم بزاری رو چشممون و بیای پیشمون ،هفته پیش که رفتیم دکتر ،شما ٣٥ هفته و ٥ روزت بود و وزنت٢٧٠٠ گرم بود که خانم دکتر حسابی راضی بود و گفت که برای این ماه عالیه و مامان و بابا علیرضا حسابی ذوق کردن،الهی فدای اون انگشتات بشم که بازم توی دهنت بودن ،میخوام وقتی اومدی پیشمون ،اون دستاس کوچولوتو بخورم تا ببینیم چقدر خوشمزست که همیشه توی سونو میبینیم داری میخوریشون

اینم تا یادم نرفته بهت بگم که هفته پیش من و شما و بابا علیرضا رفتیم آتلیه و کلی با شما و لباسای خوشگلت عکس اتداختیم که هروقت آماده بشه حتما حتما میذارم توی وبلاگت،عزیز دلم یادت باشه وقتی بزرگ شدی و تونستی وبلاگتو بخونی ،اینو هم بدونی و یادت بمونه که بابا علیرضا یه بابای مهربون و یه همسر خیلی خیلی مهربون تره و مامان عاشقانه بابا علیرضا و شمارو دوست داره و همنجا از علیرضای عزیزم برای تمام محبتهاش و مهربونیاش و تلاشی که برای زندگبمون میکنه تشکر میکنبم  و ممنونم که تو این مدت حسابی هوامونو داشت و  به شما هم میگم که قدر بابا علیرضارو بدون و دحمل خوبی براش باش عزیزم