محیصا جونم چهل روزه شد

محیصای نازنینم،فرشته ناز مامان و بابا ،چهل روزگیت مبارک

دختر ماهم شما در تاریخ ١٨ آذر چهل روزه شدی و مامان جون زحمت کشیدن و اومدن شمارو حمام کردن و برات بهترین دعاهارو کردن و با هم چهل روزگی فرشته کوچولومو جشن گرفتیم

دختر نازم ،نمیدونم با چه زبونی و با چه ادبیاتی شکر خدای مهربونو به جا بیارم و شاکر این نعمتش باشم ،نمیتونم توصیف کنم که چه حس خوبیه وقتیی که چشمای معصومتو میبینم و خیره میشم به نگاه مهربونت و تو با دستای کوچولوت ،دست مامانتو میگیری و به نشانه آرامش فشار میدی و نگه میداری،چه حس نابی دارم وقتی که من و تو با هم تنهاییم و صدای نفسهای تو فرشته نازننین توی خونه میپیچه و مامان اصلا احساس تنهایی نمیکنه و با وجود نازنینت حس میکنم که نبض عالم توی خونه ما میتپه

و چه حس عجیب و سختی دارم وقتی فکر میکنم که این روزای شیرین میگذرن و دیگه تکرار نمیشن ،اونوقته که محکم توی آغوشم میگیرمت و به اندازه دلتگی برای همه این روزها محکم به قلبم فشارت میدم و خوب نگاهت میکنم تا هیچوقت فراموش نکنم این روزهای زیبایی که باوجود نازنینت به من و بابا علیرضا هدیه دادی

محیصای نازم ،نبض زندگی ما با وجود نازنینت هر لحظه محکم و محکم تر میزنه

محیصا خانم بعد از حمام چهل روزگی

 این عکسو ازت گرفتم تا بعدها ببینی که چقدر کوچولو بودی

 الهی قربونت برم که همه موهات داره میریزه

وقتی محیصا جونی با هلنا خوشگله خلوت میکنن