دخترم ثمره عشقم
عزیزم ،تمام وجودم ،پاره تنم ،با اومدنت به آرزوهام ،رنگ حقیقت بخشیدی امروز صبح با کلی انگیزه و شوق از خواب بیدار شدیم عسلم ،با هم یه صبحونه مفصل خوردیم و بعدشم یه دوش حسابی گرفتیم تا آماده باشیم برای دیدن شما،با کلی استرس صبر کردم تا بابایی ا ومد و بابا علیرضا ناهار خوردیم و رفتیم مرکز سونوگرافی ،ساعت ٥/٢ وقت داشتیم ،ولی تا ٣ منتظر موندیم (حالا وقتی امدی ،شما هم با سیستم انتظار اجباری آشنا میشی)خلاصه که نوبت ما شد و با بابایی رفتیم توی اتاق دکتر(فقط باید میدیدی که من و بابایی چقدر مشتاق و منتظر بودیم )اول آقای دکتر از وضعیت سلامتت بهمون اطمینان داد و بعدش خیلی سریع گفت که شما دخمل طلایی ،البته به ما نگفت ،داشت به منشیش میگفت ،ولی م...
نویسنده :
مامان فسقلی
23:31