محیصای مثل ماهممحیصای مثل ماهم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

همه زندگی من و باباش

ای تمام زندگیم ,بی تو تموم زندگیم (چهار ماهگی )

سلام همه زندگیم ،سلام عمر مامان و بابا اول از همه یه معذرت خواهی برای تاخیرم ،آخه حسابی مامانو مشغول کردی عشقم،حسابی به مامان وابسته شدی و اصلا نمیذاری که مامان به کاراش برسه ،همش دوست داری که بغل مامان باشی ،یا مامان پیشت بشینه ،اصلا از شلوغی و جمع خوشت نمیاد،هفته پیش چند باری رفتیم مهمونی ،ولی متاسفانه اصلا دوست نداشتی و ما هم زود برگشتیم خونه ،خیلی خوب معلوم بود که از شلوغی و صدا خوشت نمیاد،امیدوارم که زودتر این اخلاقتو ترک کنی کوچولوی نازنینم،اینا همش شکایت بود ،ولی حالا میخوام از عشق کوچولوم تعریف کنم و بگم که چقدر ماه و دوست داشتنی شدی ،خیلی مهربونی و به  هر کس که صدات میکنه با محبت نگاه میکنی و لبخند هم یادت نمیره،حسابی باباتو ...
2 اسفند 1392

سه ماهگی عسلم

عزیز دلم ،دختر ناز مامان و بابا انقدر ناز و دوست داشتنی شدی که یک لحظه نمیتونم چشم ازت بردازم ،صبحها با خنده و بازی از خواب بیدار میشی و منتظر میمونی که مامان بیدار بشه و بغلیت کنه ،حسابی مامان و باباتو میشناسی و همش دوست داری که توی بغل مامان باشی و حسابی اطرافتو جستجو کنی ،اسمتو کاملا میشناسی و دستاتو شناختی و میتونی وسایل بازیتو بگیری ، با هم رفتیم خرید و شما حسابی خانم بودی ، معلومه که شما هم عاشق خریدی،ولی از لباس پوشیدن خوشت نمیاد و مامان هیچوقت نمیتونه با لباسای خوشگلت ازت عکس بگیره ،خدارو شکر که زمستون داره تموم میشه ،  لباسای ضخیم خوشت نمیاد و مخالف پوشیدنشی ، خلاصه که حسابی شیرین و خوردنی شدی الهی قربون دختر...
16 بهمن 1392

سرماخوردگی و واکسن دو ماهگی

سلام سلام گل دخملی اول از همه معذرت به خاطر این تاخیر که داشتیم ،آخه یه عالمه مشغله داشتیم ،اول از همه که مامانی سرما خورد و با وجود اینکه کلی رعایت کرد و دکتر رفت و ماسک میزد ،ولی عشق مامان هم یه مقدار سرما خورد و بی حال شد که مامان و بابا کلی ناراحت شدن و نگران بودن و دیگه مامان مریضی خودشو فراموش کرده بود ،کلی حواسم به شما بود و خدراو شکر زود خوب شدی و خانم بودی و مامان و باباتو زیاد نگران نکردی، به همین دلیل واکسن دو ماهگیت با سه روز تاخیر زده شد امان از روزی که میخواستیم واکسنتو بزنیم ،من و بابا از چند روز قبل ناراحت بودیم ،آخه اصلا تحمل گریه و ناراحتیتو نداریم فرشته نازم ،مامان و بابا تا صبح توی تخت میچرخیدن و نخوابی...
26 دی 1392

این روزای دخملی

  عزیز دل مامان ،نمیتونم برات توضیح بدم که چقدر برامون شیرین و عزیزی ،روز به روز هم بیشتر عزیز و دوست داشتنی میشی ،بعضی وقتا فکر میکنم که چجوری بدون تو زندگی میکردیم ؟؟جدیدا مامان و باباتو میشناسی و حسابی برامون دلبری و شیرین عسل بازی میکنی ،یه وقتایی بابا انقدر محکم به قلبش فشارت میده که میترسم نفست بند بیاد ،تا بیداری که توی بغلشی و وقتایی که خوابیدی میشینه بالای  سرت و نگاهت میکنه ،خلاصه در یک کلام بهت میگم که همه عشق زندگیمون شدی عسلم هفته پیش رفتیم و یه هفته موندیم خونه مامان جون شهناز و کلی بهمون خوش گذشت و حسابی همه بهت عادت کرده بودن و دوست نداشتن که بیایم خونمون   محیصای گلم ،صبح که از خواب بیدار میش...
26 دی 1392

محیصا جونم چهل روزه شد

        محیصای نازنینم،فرشته ناز مامان و بابا ،چهل روزگیت مبارک     دختر ماهم شما در تاریخ ١٨ آذر چهل روزه شدی و مامان جون زحمت کشیدن و اومدن شمارو حمام کردن و برات بهترین دعاهارو کردن و با هم چهل روزگی فرشته کوچولومو جشن گرفتیم دختر نازم ،نمیدونم با چه زبونی و با چه ادبیاتی شکر خدای مهربونو به جا بیارم و شاکر این نعمتش باشم ،نمیتونم توصیف کنم که چه حس خوبیه وقتیی که چشمای معصومتو میبینم و خیره میشم به نگاه مهربونت و تو با دستای کوچولوت ،دست مامانتو میگیری و به نشانه آرامش فشار میدی و نگه میداری،چه حس نابی دارم وقتی که من و تو با هم تنهاییم و صدای نفسهای تو فرشته نازننین توی خونه میپی...
28 آذر 1392

محیصا.استجابت یک دعا (یک ماهگی )

    محیصای نازم ،محیصای ماهم،فرشته پاک مامان و باباش یک ماهه شد   سلام دخمل نازم،الان که دارم برات این پستو میذارم ،مثل یه فرشته معصوم کنارم خوابیدی و نگاهت میکنم،بعضی وقتا باورم نمیشه که خدا انقدر من و بابا علیرضارو دوست داشته و بهمون نظر لطف داشته که تو پرنسس خونه ما شدی و این همه زندگیمونو شیرین کردی ،وقتی نگاهت میکنم هزار بار خدارو شاکرم برای وجودت و حضورت و از همه مهمتر سلامتیت محیصای مامان امروز یک ماهه که خونمونو روشن کردی و قلب مامان و باباتو خونه محبتت کردی و بدون که تا ابد قلبمون متعلق به توست راستی تا یادم نرفته برات بنویسم تا بعدها بخونی و بدونی که بابا علیرضا خیلی خیلی خیلی شمارو دوست دار...
8 آذر 1392

محیصای ماهم در یک ماهی که گذشت

    فرشته ناز مامان و بابا یک ماهه که خونمونو گرمتر کرده و شب و روزمونو زیباتر کرده محیصای مامان ،عشق مامان و بابایی و بدون که دیگه یک لحطه بی تو بودن برام سخت و نفس گیره فعلا چند تا از عکسای ماهتو میذارم که خاله های ماهت مخصوصا خاله انسیه و خاله کیمیا جون ببینن تا اگه محیصا بهم فرصت بده ،میام و براتون از شیرین کاریهای نفسم میگم و بهتون میگم که تو این یک ماه با محیصا چه ها که نگذشته                 وقتی محیصا جونم خودشو به خواب زده            فرشته معصوم منی تو مامانی         ...
8 آذر 1392

ماجرای زمینی شدن محیصای گلم

  محیصای نازنینم ،فرشته کوچکم میخوام برات ماجرای زمینی شدنتو اینجا بنویسم تا وقتی بزرگ شدی و خوندی ،بدونی که چقدر برای همه ما عزیز بودی و هستی و بدونی که مامان و بابا خیلی خیلی دوست دارن و ممنونیم برای تمام این لحظه های شیرینی که به ما هدیه دادی،از خدای بزرگ میخوام که این  احساس زیبا و وصف نشدنیو بهت بچشونه تا روزی مادر بشی و ببینی که مامان با وجود نازنینت چقدر کامل شد. فرشته نازنین مامان ،شما قرار بود که 14 آبان قدم روی چشم ما بذاری ،ولی از اونجایی که از قلب مامان با خبر بودی و میدونستی که مامان و بابا بی قرار دییدنت هستن ،سوپرایزمون کردی و یه شب بعد از اینکه دایی هومن و راحله جون و هلنا گلم از خونمون رفتن،حدود ساع...
23 آبان 1392

محیصای من .فرشته نازنینم یک هفته زودتر زمینی شد

  سلام به همه خاله های گلم ،خاله های مهربونم من با یک هفته عجله و زودتر اومدم توی بغل مامان و بابام تا زندگیشونو شیرینتر و روشنتر کنم مامان و بابام خیلی خیلی بی تاب دیدنم بودن و دوست داشتن که فرشته کوچولوشون ٨/٨ بیاد توی بغلشون تا این تاریخ برای تمام عمرشون قشنگتر از هر روز دیگه ای باشه فعلا چند تا از عکسای تازمو ببینین تا مامانم که حالش خوب شد بیاد و براتون ماجرای زمینی شدنمو تعریف کنه راستی خاله های گلم اسم من محیصا هست و معنی اون آمرزیده و از بند رسته هست،البته قرار بود اسمم آرامین باشه که اداره ثبت به مامان و بابام اجازه ندادن و ایراد گرفتن و حالا اسمم محیصاست     محیصای من ٣ ساعت بعد از تولد   &...
14 آبان 1392