محیصای مثل ماهممحیصای مثل ماهم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

همه زندگی من و باباش

سفرنامه اصفهان

سلام دخملم، سلام عسلم خوبی مامانی ، فکر کنم خیلی خیلی بهت خوش میگذره ،همش تو دل مامانی در گردشی برای خودت،فکر کنم ،بعضی وقتا هم که بهت خوش نمیگذره یه مشت محکم به دل مامانی میزنی عزیز دل مامان ،تعطیلات خرداد با هم رفتیم سفر ،بعله ، بازم سفر ،به توصیه خانم دکترت برامون سفر ضرر نداره،بابا علیرضا هم از این سفارش خانم دکتر سو استفاده کرد و با هم رفتیم یه سفر سه روزه به اصفهان البته این دفعه سفرمون با همسفرای بیشتری بود ،دایی هومن ،دایی شایان ،دایی خشایار ،بابا جون ، مامان جون ،ملیکا و مامان باباش و ........... خیلی خیلی خوش گذشت ، ولی عزیزم هوا خیلی خیلی گرم بود و زیاد بیرون نرفتیم ، تولد راحله جونو اونجا جشن ...
27 خرداد 1392

این روزهای انتظار

سلام دخمل مامان ،سلام پاره تنم حال دخملمون که میدونم خدارو شکر خوبه،عزیز دل مامان من و بابا علیرضا دیروز رفتیم پیش دکترت که از حال و روزت باخبر بشیم،خانم دکترت با دقت و حوصله کافی من و شمارو ویزیت کرد و برای بابایی صدای قلبتو گذاشت که الهی من فدای اون قلب کوچیکت بشم که مثل قلب گنجشک کوچولو میتپید ،مامانی این روزا شنیذن صدای قلب کوچولوت و دیدن اون بدن ناز و کوچیکت شده بهترین صدا و تصویر دنیا  عزیز دلم تا یادم نرفته بهت بگم که دیروز ١١/٣/٩٢ شما وارد هفته ١٨ شدی ،الهی قربونت برم که  مامان برای رسیدن به شما روزها و ساعتهارو لحطه شماری میکنه عزیز دلم ،خانم دکتر ازم سوال کرد که شما توی دل مامانی تکون میخوری؟؟م...
12 خرداد 1392

اولین روز پدر همسرم

      سلام دخمل مامان،سلام عزیز دل مامان،از شیطونیات تود دل مامانی ،خوب میدونم که داره بهت خوش میگذره،ولی میدونم که از وجود نازنینت به ما بیشتر از شما خوش میگذره،فقط و فقط میتونم خدارو شکر کنم عسل مامان ،امروز من و شما با هم رفتیم خرید تا برای بابا جون کیومرث (بابای مامانی )هدیه بخریم ، بعد از کلی گشتن به این نتیجه رسیدیم که برای بابا جون گلمون کفش بخریم ،بعدشم با راحله جون و هلنا عسل رفتیم برای بابا علیرضا جون و دایی هومن گل خریدیم ،به علت مساعد نبودن اوضاع ،برای بابا علیرضا جون به دادن هدیه نقدی بسنده کردیم ،خلاصه همگی شام رفتیم خونه مامان جون شهناز و مثل همیشه بهمون خوش گذشت و روز پدر و مردو برا...
3 خرداد 1392

امنترین شانه های دنیا

  دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستات بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی دستای مهربون و گرم پدرته ..... دختر که باشی میدونی همه دنیا پدرته .... دختر که باشی میدونی هر جای دنیا که باشی چه کنارت باشه چه نباشه قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته.. دخترم همیشه بابایی رو بیشتر از من دوست داشته باش ...
2 خرداد 1392

اولین خرید لباس برای دخملم

  سلام پاره تنم ،سلام همه وجودم،حال و اوضاعت خوبه نفسم؟؟ امروز با مامان جون شهناز رفتیم بازار تا برای ماه دخملم لباسای خوشمل بخرم ،عزیز دلم ،نمیدتونم برات شرح بدم که چقدر ذوق شوق داشتیم ،با دیدن هر لباسی قند توی دلم آب میشد ،کلی برات لباسای خوشگل خریدیم ،کلی مامان جون شهنازو خسته کردیم ،دستش درد نکنه که داره برای دخمل نازم مثل همیشه سنگ تموم میذاره ،مامان جون شهناز از همینجا من و دخملم ازت تشکر میکنیم و قول میدیم که محبتاتو جبران کنیم   من و مامان جون انقدر هیجان زده شده بودیم که به کل فراموش کردیم که برای خودمون خرید کنیم عزیزم ،مبارک باشه لباسای نازت ،هر لباسی که میخریدیم ،کلی بهش خیره میشدم و تصور میکردم...
1 خرداد 1392

این انتطار شیرین

    تقویم کوچک روی میز را صد بار بیشتراز قبل ورق می زنم... مدام می نشینم ومی شمارم روزهای با تو بودن را....هفته ها حالا برایم معنای دیگری داردهم برای منو هم برای آنهایی که بعد از احوالپرسی می پرسندالان هفته چندی؟؟؟ و این یعنی چند هفته مانده تا به تو رسیدن. مدتهاست که دیگر یک نفر نیستم.شده ام دو نفر، دو تا قلب که به فاصله کمی میتپند و تجربه می کنن روزهای با هم بودن را... فرشته نازم بالاخره قشنگترین صدای زندگی به گوشم  رسید. صدای تپش قلبت که وجودم را غرق شادی میکند و اشکهایم را سرازیر ...حس قشنگ مادری را درونم به پا کردی و مرا شیفته خود ساختی.ذره ذره به زمین نزدیک تر می شوی و ...
31 ارديبهشت 1392

دخترم ثمره عشقم

عزیزم ،تمام وجودم ،پاره تنم ،با اومدنت به آرزوهام ،رنگ حقیقت بخشیدی امروز صبح با کلی انگیزه و شوق از خواب بیدار شدیم عسلم ،با هم یه صبحونه مفصل خوردیم و بعدشم یه دوش حسابی گرفتیم تا آماده باشیم برای دیدن شما،با کلی استرس صبر کردم تا بابایی ا ومد و بابا علیرضا ناهار خوردیم و رفتیم مرکز سونوگرافی ،ساعت ٥/٢ وقت داشتیم ،ولی تا ٣ منتظر موندیم (حالا وقتی امدی ،شما هم با سیستم انتظار اجباری آشنا میشی)خلاصه که نوبت ما شد و با بابایی رفتیم توی اتاق دکتر(فقط باید میدیدی که من و بابایی چقدر مشتاق و منتظر بودیم )اول آقای دکتر از وضعیت سلامتت بهمون اطمینان داد و بعدش خیلی سریع گفت که شما دخمل طلایی ،البته به ما نگفت ،داشت به منشیش میگفت ،ولی م...
29 ارديبهشت 1392

گل پسری یا گل به سری؟

گل پسری یا گل به سری؟؟ گل پسری یا گل به سری ؟؟ هرچی هستی قدمت روی چشمامون  جا داره عزیزم چند روز پیش برای سونو وقت گرفتم ،روز ٢٩ اردیبهشت بهمون وقت دادن،عزیز دل مامان ،دلم داره برای دیدن پر میکشه، بابا علیرضا هم کلی دلش برات تنگ شده و همش میگه خدا کنه که روز سونو بتونه بیاد توی اتاق سونو تا شمارو ببینه،پس معلومه که حسابی دلتنگت شده عسیسم،بهمون قول بده که مواظب خودت باشی و وقتی اومدیم به دیدنت ،بهمون نشون بدی که گل پسملی یا ماه دخملی راستی عزیز دلم ،امروز لیلۀ الرغاءب بود،بابا علیرضا روزه بود ،خوش به حال بابایی،پارسال که شما مهمون دل مامانی نبودی ،مامان هم روزه گرفت ولی امسال یه  مهمون کوچولو داریم و به خوندن نماز...
26 ارديبهشت 1392

آش ویارونه نوش جونت عزیزم

  سلام وروجک مامان ،چطور مطوری؟؟تو دل مامانی بهت خوش میگذره؟؟خیلی نی نی ناز و مهربونی هستی عسلم ،آخه خدارو شکر،زیاد مامانو به دردسر ویار و بی حالی نمیندازی مامان جون زهره روز دوشنبه ٢٢ اردیبهشت ،برات آش ویارونه پختن و من و شما و راحله جون و مامان جون شهناز با مامان بزرگ و مامان راحله جون رفتیم خونشون مهمونی ،البته برامون دلمه و کوفته هم درست کردن ،دستشون درد نکنه،خیلی هم بهمون خوش گذشت ،اینم از جریان آش ویارونه شما عسلم ،نوش جونت مامانی.   اینم عکسای مراسم اون روز             ...
23 ارديبهشت 1392