محیصای مثل ماهممحیصای مثل ماهم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

همه زندگی من و باباش

اولین روز مادر من

  سلام کوچولوی دوست داشتنی من،امسال همه مناسبتها با وجود شما برای من و بابایی یه حال و هوای دیگه داره گلم،امسال به یمن وجود شما،روز زن ،علاوه بر زن بودن ،مادر هم هستم ، و این چه حس خوب و دوست داشتنیه، عزیزم ممنونم ازت،ممنونم که بهم لیاقت داشتن اسم و حس پاک مادر رو دادی ،امیدوارم که لایق این لطف خدا باشم   شب قبل از روز مادر رفتیم خونه مامان جون زهره و بهشون تبریک گفتیم،فرداش هم مامان جون شهناز و دایی هومن و مامان بزرگو دعوت کردیم خونمون و با هم برای همه مامانا جشن گرفتیم     راستی از بابا علیرضا هم همینجا به خاطر همه محبتهاش و لطفی که بهمون داره تشکر میکنم و امیدوارم که بتونم همه محبتهاشو ج...
11 ارديبهشت 1392

هفته سیزدهم

  سلام سلام عزیز دل مامان،بالاخره دهم اردیبهشت شد و ما میدونیم که حال فسقلی ما خوبه،عزیز دلم ،من و بابا علیرضا امروز رفتیم مطب دکتر،و دکتر بعد از گرفتن شرح حال شما و مامان ،شروع کرد به سونو کردن ،وای که چقدر لحظه خوبیه این لحظه،خدارو شکر شما رشد خوبی داشتی و شش سانت شده بودی عزیزم،الهی قربونت برم که هر وقت میبینمت ،از خوشحالی و شوق ،نفسم بند میاد عزیزم ،حالا میفهمم که پاره تن که میگن یعنی چی!!!کوشولوی ما ،شما هنوز انقدر بزرگ نشده بودی که به ما نشون بدی دخمل خانمی یا آقا پسملی هستی ،هر چی میخوای باش ،فقط و فقط سالم باش قربونت برم،راستی تا یادم نرفته بهت بگم که اون قلب خوشگل و کوچولوت چقدر تند تند میزد،الهی قربونت برم ،امیدوارم که بر...
10 ارديبهشت 1392

یه مادرانه ساده

        سلام عزیز دل مامان،چطور مطوری؟؟امیدوارم که لااقل تو خوب باشی عسیسم،مامانی که این روز و شبا حسابی بی خواب شده،شکمم که دیگه نگو ،داره کم کم بزرگ میشه،دیگه از ظاهر مامان و نفس نفس زدناش به راحتی میشه فهمید که شما مهمون دل مامانی،آره دیگه،مهمونی که انقدر واسه مامان ناز داری و مامان نازتو میکشه   راستی عزیزم چند روزه که برای سلامتیت ختم قرآن شروع کردم،عزیز دلم ،وقتی مامان قرآن میخونه ،خوب به صدای مامان گوش کن،آخه عزیزم هم خودت آرامش میگیری و هم من و بابا خیلی دوست داریم  که شما وقتی شما بزرگ شدی ،با قرآن مانوس باشی   من و بابایی حسابی لحظه  شماری میکنیم تا ...
4 ارديبهشت 1392

تولد مامان شبنم

  هورررااااااااااا بازم تولد خوب عزیز دل مامان ،امروز ٢٢/١/٩٢ ،مامان شبنم شما ٣٠ ساله شد ،ولی با این تفاوت که امسال من و نی نی تو دلی با هم تولد گرفتیم ،مامان جون شهناز برامون تولد گرفت و دایی هومن و خانوادش هم اونجا بودن،بعد از شام رفتیم توی حیاط خونه مامان جون شهناز و اونجا تولد بازی کردیم ،خیلی خیلی خوش گذشت مامانی،نمیدونی چقدر مامان و بابا خوشحالن که امسال شما هم توی جمع خانوادمون به طور نا محسوس حضور داشتی ،میگن شما تو دل مامانی ،ولی به نظر من شما تو قلب منی عزیزم           البته اینم بگم که مامان جون زهره سه روز پیش مارو دعوت کرد خونشون و  یه جورایی ...
4 ارديبهشت 1392

هلنا عسل عمه شبنم

  عزیزم میخوام برات از دختر دایی نازت بنویسم ،وای که نمیدونی چقدر نازنین و دوست داشتنیه،الان هلنا خانم چهار سال و پنج ماهشه،در واقع اونم مثل شما متولد آبان ماهه،خیلی خیلی با محبت و عزیزه ،بابا علیرضا هم خیلی دوسش داره ،به عبارتی سوگلی خانوادست،این دخمل دوست داشتنی بی صبرانه منتظر اومدن شماست ،هر وقت مامان شبنمو میبینه ،دستشو میذاره روی شکم مامانو شروع میکنه به ناز و بوس کردن شما،الهی قربونش برم که انقدر با محبت و عزیزه ،البته اینم بگم که علاوه بر اینکه باباش(دایی هومن) هم با محبته ،یه مامان فرشته هم داره (راحله جون)که برای من به اندازه یه خواهر عزیزه،و همشون شمارو خیلی خیلی دوست دارن نفسم   اینم عکسای هلنا جون ...
26 فروردين 1392

دومین دیدار(هفته دهم بارداری)

  عزیز دل مامان،امروز ٢٠/١/٩٢ برای دوین بار رفتیم پیش دکتر تا از حال و اوضاع شما باخبر بشیم ،آخه گلم ،امسال تعطیلات سال نو ،یه قدری طولانی شد و دکترت نبود،دکتر اعلم بازم مثل همییشه با روی باز و مهربون مامانو سونو کرد، الهههههی قربونت برم کوچولوی من ،نه هفته و پنج روزت بود و سه سانت بودی،الهی قربون دست و پا زدنت برم که انقدر با عجله دست و پا میزدی ،عزیز دلم ،مامان و بابا از ذوق دیدن شما کم مونده بود گریه کنن ،نکنه شما هم متوجه شده بودی که مامانی و بابایی دارن نگات میکنن ؟؟داشتی برای ما خودنمایی میکردی عمرم؟؟  خدارو شکر که همه چیز خوب بود و شماقلب کوچیک و نازت تند تند میتپید،خدارو هزار مرتبه شکر به خاطر این همه لطفش ...
20 فروردين 1392

اولین عید سه نفره ما

  عزیز دلم میخوام برات اینجا از اولین بهار بودنت در کنار من و بابا علیرضا بنویسم ،میخوام برات بنویسم تا بعدها که خودت در کنارمون بودی و این مطالبو خوندی ،بدونی که چه دلیل خوبی برای شادتر بودن لحظه های زندگی ما بودی و هستی عشق مامان ،امسال سفره هفت سینمون با وجود شما یه حال و هوای دیگه داشت ، به یمن قدمهای نازنینت ،یه جفت پاپوش خوشمل گذاشتیم توی سفرمون و یه ماهی خوشگل به جمع ماهیامون اضافه شد،راحله جون هم به نیت شما یه تخم مرغ خوشگل تزیین کرد و گذاشتیم کنار تخم مرغامون ،وای عزیز دلم فقط جای خودت توی آغوشمون خالی بود که به امید خدا سال دیگه کنار سفره هفت سینمون میشینی  عزیزم ساعت دو و سی و یک دقیقه روز چهارشنبه س...
14 فروردين 1392

بهارم با تو هوای دیگه داره

                                                                                 عزیزم خدا شمارو تو بهترین و خاطره انگیزترین روزای سال بهم هدیه داده،گلم سال داره عوض میشه و مردم چه شور و حالی دارن ،همه در حال خونه تکونی و کارای عید و خرید...
29 اسفند 1391

اولین خود نمایی شما

  عزیز دل مامان امروز یعنی ٢٠/١٢/٩١ برای اولین بار رفتیم دکتر ،عزیزم ساعت حدود چهار بود که تو یه هوای خیلی خیلی خوشگل بارونی ،با بابا علیرضا رفتیم مطب دکتر علم، کلی استرس داشتیم،خلاصه دکتر بعد از سونو به من و بابا علیرضا تبریک گفت ،قربونت برم که یه توده کوچولو بودی که قلب نازت هنوز تشکیل نشده بود عزیزم،قیافه بابا علیرضا جون موقع سونو کردن دکتر دیدنی بود گلم ،از خوشحالی قرمز شده بود ،دکتر بهمون گفت که شما پنج هفته و پنج روزته و به امید خدا آبان ماه میای توی بغلمون عزیزم   ب عد از دکتر اومدیم خونه و یه همه خبر دادیم که شما داری میای تا زندگی مارو زیباتر کنی ،شب هم با هم رفتیم خونه مامان جون زهره (که مامان بابا&nb...
21 اسفند 1391