محیصای مثل ماهممحیصای مثل ماهم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

همه زندگی من و باباش

سیسمونی گل همیشه بهارم (هفته 33)

    سلام عزیز دل مامان ،خوبی گل دخملم ؟؟ حسابی برای خودت شیطون شدی و خونتو میذاری روی سرت ،الهی قربونت برم که همه فکر و ذکرم شدی عزیزم،بابا علیرضا هم خیلی خیلی دلش میخواد که زودتر بیای و خونمونو با اومدنت روشن کنی گلم  این هفته با کمک راحله جون و مامان جون شهناز و البته بابا علیرضا اتاق پرنسسمونو چیدیم ،وای که چقدر ذوق داشتم ،باورت میشه عزیزم که دیگه خودمو و خرید کردن برای خودمونو فراموش کردیم ؟همه عشقم شده خرید کردن و تکمیل وسایل نازت،همش میریم توی اتاق نازت و خیره میشم به وسایلت و اتاقت و مخصوصا لباسای کوچولوت ، و کلی دلتنگت میشم و میشمرم روزای انتظارمو و بی صبرانه منتظر در آغوش کشیدن هف...
1 مهر 1392

تو..تو.. تو و باز هم تو (هفته 32)

  سلام عزیز دل مامان ،خوبی فرشته شیطونم؟؟   عزیز دل مامان مطمئنم که جات کم شده !!این از تکونات متوجه میشم،خیلی دلم برات میسوزه مامانی ،ولی چاره ای نیست دخمل گلم ،به خاطر خودت و مامان تحمل کن تا حسابی بزرگ و قوی بشی  و اونوقت بیای توی بغل مامان ،الان که دارم برات مینویسم ،داری لب تابو با خودت بالا و پایین میبری ،الهی قربونت برم که انقدر شیطون شدی ،نمیدونی چقدر بی تاب اومدنت شدم ،وقتی توی وجودم انقدر تکون میخوری ،قلبم میلرزه برات ،همش هواتو دارم ،همش دلم برات میلرزه ،فقط خدا خدا میکنم که این روزا هز چی زودتر بگذره و بیای پیشم ،آخه مامانی خیلی خیلی تنهاست ،باورم نمیشه که تو توی وجودم پیچ و تاب میخوری و رشد میک...
17 شهريور 1392

داستانهای این دخمل لجباز (هفته 29)

  سلام عزیز دل مامان و بابا،خوبی دختر عزیزم؟؟   فرشته ناز و کوچولوی مامان ،بالاخره زمان سونوی چهاربعدیت شد و من بابا با یه عالمه ذوق و شوق رفتیم مرکز سونوگرافی،بگذریم که چقدر معطل شدیم و چقدر مامان خسته شد تا بالاخره نوبتمون شد ،شما هم که قربونت بره مامان الهی ،قبل از اینکه بریم توی اتاق سونو ،کلی برای مامان قر دادی و رفتی اینور و اونور ،ولی تا مامان دراز کشید روی تخت ،دیگه اصلا تکون نحوردی ،خانم دکتر با دقت کامل همه اجزای بدنتو دید و خدارو هزار مرتبه شکر ،سالم بودی و رشدت هم عالی بود ،ولی تا نوبت رسید به دیدن روی ماهت ،دستاتو گذاشتی جلوی صورتتو و اصلا تکونش هم ندادی ،آخه چرا مامانی ؟؟دلت اگه برای من نسوخت،برای بابا...
2 شهريور 1392

این روزهای دخملم (هفته 27)

  سلام عزیز دل مامان ،خوبی وروجکم؟؟ قربون اون تکونات و شیطونیات برم که انقدر خودتو برام لوس میکنی ،ولی عسلم ،مثل اینکه میخوای همه آروم بودناتو تلافی کنی و حسابی برام شیطونی کنی ،هر کاری دوست داری بکن مامانی ،ولی بهم قول بده که حسابی رشد کنی و سالم و تپولی بشی عشقم فرشته نازم ،این هفته رفتیم پیش خانم دکترت که از سلامتیت باخبر بشیم که خدارو شکر بعد از معاینه و سونو و شنیدن صدای قلب کوچیکت ،خیالم از سلامتیت راحت شد ولی عسلم ،چون بزرگ شدی ،دیگه توی سونوی معمولی زیاد واضح نبودی ،به همین خاطر تصمیم گرفتیم که برای سونوی هفته ٣٠ بریم سونوی ٤ بعدی ،وای که نمیدونی داریم برای اون روز من و بابا علیرضا لحظه شماری میکنیم، عزیز دل ماما...
20 مرداد 1392

حاکم جسم و ذهنم

  سلام عزیز دلم ،سلام نفسم خوبی دخمل ماهم ،الهی قربون اون تکونات و ورجه وورجه هات توی وجودم برم که مطمئنم میکنی که خوبی و داری با مامان ارتباط برقرار میکنی، فقط خوشگل مامان ،مامان نمیدونه که چرا همش خودتو جمع میکنی سمت چپ دل مامان و همونجا شروع میکنی به قلقلک مامان ،خودم همش فکر میکنم که میای اونجا ،چون میخوای خودتو به قلب مامان نزدیک کنی ،الهی قربونت برم که مامان انقدر به وجودت و تکونات عادت کرده که همش منتظرم که برای مامان شیطونی کنی ،ولی فکر کنم که شما هم تخت خواب مامانو میشناسی ،چون تا مامان میره که استراحت کنه ،تازه شروع میکنی به شیطونی ،الهی قربونت برم که با یه ذره قد و وزنت ،حاکم همه جسم و ذهن مامان شدی ،همه فک...
27 تير 1392

یه عالمه خبرای جدید (هفته 22)

  سلام عزیز دل مامان و بابا،خوبی نفسم؟؟الهی قربونت بره مامان که این روزا اینقدر برام دست و پا میزنی،بعضی وقتا فکر میکنم که کاش میشد با هم حرف میزدیم و به مامان میگفتی که حال و اوضاعت تو دل مامان خوبه یا نه؟؟دختر نازم اگه بهت زیاد خوش نمیگذره مامانو ببخش ،با اینکه همه تلاشمو میکنم که بهت خوش بگذره ولی دخمل ماهم شما صبور و مقاوم باش عزیزم   فرشته نازم هفته پیش رفتیم پیش خانم دکتر تا از سلامتیت باخبر بشیم ،و هزار مرتبه شکر نتایج سونوی هفته ٢٠ عالی بود و ضربان اون قلب کوچیکت منظم و عالی بود .   عزیز دلم با مامان جون رفتیم برای شما خرید کردیم و تقریبا همه خریدتو انجام دادیم ،وای که نمیدونی من و مامان جو...
19 تير 1392